دلتنگی ها
شامه ی ما
عجیب عمل می کند
بوی نفرت را
از هزار فرسنگی حس می کنیم
اما
بوی عشق را
درکنار
نه…
هزار بار گفتم دوستت دارم
یکبار برای امتحان گفتم نه
از طناب ستبر و هزار پیچ دوست داشتن دل بریدی
بر آن نخ نازک نفرت چنگ زدی
و حالا در ته دره ی تنهایی
منتظری تا هزار بار دیگر
هزار باره شود این حدیث
* * *
پر “واز” می کنی که به ثانیه ای دیگر
فرود بیایی و بنشینی
پروازکن برای همیشه
بسوی لحظه های پر تحرک و جاری
و ثانیه های مرده را
برای همیشه پشت سر بگذار
کاش خدا نبود
عدالت اما بود
…
کاش خدا نبود
ولی عشق بود
…
نه اینکه خدا می تواند نباشد
همانگونه که بی عدالتی و نفرت
که همزاد همیشگی اشرف مخلوقات است
…
کاش حکمت اینهمه ظلم و ظلمت
روشن می شد