درد می کشم
درد می کشم
برای اینکه فراموش کنم
که هنوز درد می کشم
صدایم
هنوز برای کسی آشنا نیست
همسایه
همسایه را نمی شناسد
فقط به پنجره سرک می کشد
عاشقانه های دیگران را در روزنامه ها دیدم
پوشه های نامه های رسیده به روزنامه
از نفرت و پوچی پر است
صدایم را
هیچکس نمی شنود
درد می کشم
برای اینکه ندانم
هنوز درد می کشم
خیابانها را
برای له کردن و له شدن
پنجره ها را
برای بازکردن پنجر ه ای دیگر به سوی سیاهی
آسمان را
برای بستن آسمان آبی
کمی تا هزار خسته ام
دست خودم نیست که …
درد می کشم
برای اینکه فراموش کنم
که هنوز درد می کشم
پله پله از عید به اسفند می رسیم
عید خاطره ای دور
با غبار تیره ای از رنج
و دل شکستنی همیشگی
می دانم هزار باران
پشت پلک های خسته ام
در انتظار نشسته اند
به خستگی افتاده ام
از اینهمه دو رنگی
و این آسمان رنگارنگ
و مثل شغالی پیر و خسته در شنزاری خشک
درد می کشم
برای اینکه ندانم
هنوز درد می کشم
بهمن ۸۱