توازي
رگبرگهاي موازي گندم
در انتهاي برگ بهم ميرسند
و مردمي كه چنين بي شتاب
در نيمه راه خانه
در دو سوي خيابان
آوازهاي عاشقانه زير لب مي خوانند
و مردمي كه چنين شادمانه
از هرم روز تف زده
خالي مي شوند
در ابتداي فاجعه
تابستان 50
رگبرگهاي موازي گندم
در انتهاي برگ بهم ميرسند
و مردمي كه چنين بي شتاب
در نيمه راه خانه
در دو سوي خيابان
آوازهاي عاشقانه زير لب مي خوانند
و مردمي كه چنين شادمانه
از هرم روز تف زده
خالي مي شوند
در ابتداي فاجعه
تابستان 50