برف نو برف نو سلام سلام ***
برف به ساعت نشسته
عقربه یخ بسته
زمان
تکان نمی خورد
هرم گرما مرا به خواب می برد
تو اما
گناهِ فقر را
لحافی کن
که از سوزشِ سرمای امشب رها شوی
چقدر راحت است
رها کردنِ تو درکنار پیاده رو
و آمدن به خانه و خوابیدن
و پیشتر از آنکه بخوابم
شاعر شوم
تلاش کنم در این شب برفی
کودک ده ساله ای شوم
کنار خیابان
که رویاهایش را
برای گرم شدن دور تنش می پیچد
سرما
مثلِ سالِ ۵۲ بیداد می کند
و برف به ساعت نشسته
عقربه یخ بسته
زمان
تکان نمی خورد
دی 86
*** عنوان غزلی زیبا از احمد شاملو