با تيك و تاك تا طلوع فاجعه
تق تق
صداي بال كبوتر
كه مي خورد بهم
در اوج آسمان
اينست آن كبوتر قاصد
كز مرد پرتوان خبري دارد
آن مرد پرتوان
امشب مرا بانتظار نشانده ست
او خواهد آمد از ره و
دستان خالي تو
پر مي شود
_
تصوير پرابهت او را
بر روي كاسه هاي قديمي نديده ام
و در كتاب هاي قديمي نخوانده ام
نامش را
بر سنگواره ها نوشته شده نامش
و سنگواره هاي قديمي يكان يكان
اين راز را به سينه ي پسرانشان سپرده اند
ما سنگواره ايم
وقتي كه از در آمد
خواهي ديد
ما را از سنگوارگي چگونه رها خواهد ساخت
_
چك چك
صداي ريزش ملايم باران
باران هميشه نرم نمي بارد
اينسان
مگر خجسته سواري
بر اسب راهواري
شمشير مي تكاند و مي آيد
آن مرد خواهد آمد و لب هاي بسته ي تو
وا مي شود به خنده
_
تق تق
در ذهن كودكانه ات اي همچو من هميشه منتظر و بي شكيب
باور نمي كني
كسي است كه در را مي كوبد
با ضربه قدم هايت بر سنگفرش دالان
اين بانگ را جوابي ده
بگشاي در
آن پرشكوه مرد
طي كرده است راه دور و درازي را
خسته است
_
انگار ، دست خالي برگشي
انگار پشت در
نبود
كسي
تق تق
آواز پر جنايت تبر است اين
كز جنگلي به ظلمت و به وسعت شب مي رسد بگوش
بربند لب ،
خموش
شايد صدا ، صداي سم اسبي است
كه مرد پرتوان را
مي آورد
_
وقتيكه از ره آمد
و ديد باغچه خالي و خاكي و خامش است
در باغچه تخم گل ميخك خواهد كاشت
گلهاي ميخكي كه شباهت به
گل ميخهاي كوبه ي در
خواهند داشت
و ذهن باغچه مان را
از قيل و قال ناشيانه ي گنجشكان
خواهد انباشت
_
وقتي كه در نگاهم
فرياد نارساي مرا خواند
وقتي كه دست هاي ترا ديد
شعر مرا غنا مي بخشد
و واژة ثقيل محبت را
براي تو
تفسير مي كند
_
خسته شدم
از اين صداي ضربه هاي ممتد و متوالي
گويا در گشودة ديدارش
بر تيرگي خالي اين انتظار محصور
فائق نمي شود
گويا صداي تَق تَق و چك چك
گويا صداي چك چك و تِق تِق را
پاياني نيست
_
هق هق
اينهم نزول مرثيه
اينهم صداي ريزش
اينهم صداي گريه
آن پرشكوه مرد نمي آيد
مهر 49