جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

آنسوي مه متراكم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

 تنهائي بردبارتر از هميشه كنارم نشسته است

برگهاي سوزني كاج

بيگانه با حس غريب دلتنگي من

تا از نظر گاهم پنهان شوند

از ذرات بهم بافته برف پوستيني ساخته اند

بر قامت خود

پرنده اي از آنسوي مه متراكم مي آيد

چثه اش آنقدر كوچك است

كه دانه هاي درشت برف را بخود نپذيرفته

 

بردبارتر از هميشه كنارم مي نشيند

و به شاخه گل منجمد شده كنار صندليم

خيره مي شود

“پشت مه متراكم برف مي آيد ”

پرنده مي گويد

و مرا خبر مي دهد :

موهاي بلوطي دختر پريده رنگي كه در پشت مه متراكم

گم شد

در زير پوششي از ذرات بهم بافته ي برف

هنوز

بوي آشناي نوازشهاي آفتاب را مي دهد

در بهار كوچه هاي ميعاد

_

تنهائي كنارم نشسته بردبارتر از همه ي آن كسان كه از من كناره گرفتند

چرا كه رازي بر ايشان پوشيده نگذاشته بودم

تا بشوق دست يافتن به رازهاي تازه تر

مرا دوره كنند

چرا كه دلتنگي عظيم من

وسعت آسمان را در نظرگاهشان محدود مي كرد

چرا كه صدايم

در روزهاي ابري

استوانه هاي نور را به پستوي خيالشان نمي ريخت

زمستان 50

 

 

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *