مرثيه شب سوم
– براي هوشنگ گلشيري –
اگر نمي خندم
گريه مجالم نمي دهد
اگر نمي گريم
به اين روز دوست نداشتني مي خندم
كه در نبودنت
چه جشني
با حضور دوست دارانت
در مسجد الرضا
بر پا شد
***
لبخند از لبم پريده اگر
گريه است كه امانم نمي دهد
هرگز ترانه نگفته ام
ترانه تعزيت به لبم نشسته
امروز
عصر
***
_ اين همه آدم از كجا روئيده اند؟
_ از قلمم
_ اين همه سرخي؟
_از قلبم
_اين همه آدم
چرا سياه نپوشيده اند؟
_جلد كتاب هايم رنگارنگ است
_اين همه انسان عاشق
پيش تر كجاي زمين مخفي بودند؟
_ به كهكشان نگاه كن
كه نامم را بر ستاره ها
حك مي كنند
_ اين همه عشق را
از كجا آورده اي؟
_ قبله دوست داشتن
***
ازدحام دوست داشتن
از طپش افتاد
و عاشقان به زاويه شان روي آوردند
تا
حضوري دوباره
در شب هفتم
79/3/20