عاشقانه 1
مثل تنهائي
مثل شب
مثل بي خويشي
مثل هذيان
مثل تب
آمد
_
مثل مي
خواستني
مثل تنهائي من
كاستني
خنده اي بر لبهايش جاري شد
_
مثل شبنم
بر گل
مثل گل
بر گلدان
مثل گلدان
بر طاقچه ي خانه
در كنارم بنشست
_
در سر انگشتانش
ميل ماندن مي روئيد
_
مثل آواي خفيف آب
مثل نور كمرنگ مهتاب
ملايم
شد زمزمه گر
و سكوت سنگين را
با نجوايش
بر هم زد
او چه مي گفت ؟
نمي دانم
شايد
شرمگين بود
_
مثل كبريتي
كه بخواهد بر گيراند
مثل يك گل
كه بروياند
مثل يك پنجره را بگشودن
كرد نگاهم
در نگاهش كه دريچه ي دلخواهي بود بسوي نور
در نگاهش كه دريچه ي دلخواهي بود بسوي تاريكي
در نگاهش كه مرا تا ابديت مي برد
زندگي را باور كردم
فرودين 49