شبي لبريز از شيشه هاي معرق
ما مي مانيم
دو كبوتر بي درخت
يا دو درخت بي كبوتر
***
ما مي مانيم
دو ستاره عاشق
در اعماق كهكشان
ما مي مي ريم
تا دوباره مانند شمعي
به گوشه سقاخانه اي قديمي
***
هميشه
از شروع عشق
در وحشتم
اما باز به پنجاه سالگي خيال عاشق شدن دارم
هر كه باشد
به هر كجا
و به هر صورتي
كه عشق
آبروي جهان است
***
چه قدر
از ياد رفتني است
كاش به خاطر مي آوردم كدام خاطره منجمد شده مرا به اين وادي
مي كشاند
نمي دانم كه با بارش باران بهاري بود يا در حضور نسيم و بوسه
شبنم به برگ انار
…..
كاش مثل دفتر تلفن
هر هفته خاطراتم گم مي شد
حتي خودم
***
ميان كاش و هميشه
ببين چه بوي عفونتي
با حضور من
زمين را دربرگرفته
پنجره را باز كن
بازتر
مثل اينكه هنوز باران مي بارد
و باز ببين كه چگونه
باران
به صفحه كاغذ باريده
و صفحه سفيد سياه شده كاغذ
پيش از آن كه پيش از آن كه حروف آخر حرفي نگفته را
به نقطه بنشيند
در شبي لبريز از شيشه هاي معرق
در كنار تقارن تاريخ
دنبال نامت مي گردد
***
پس از عبور از تقارن تاريخ
فردا
ما مي مانيم
دو كبوتر بي درخت
يا
دو درخت بي كبوتر
اما
تشنه يك لبخند
79/9/7