جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

رويا

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

نمي توانم هم خوب باشم

هم بد

نمي توانم هم به عشق نشسته باشم

هم به نفرت

يا به قول برادري كه ديگر نيست

خورشيد باشم هم

هم لحاف ابر را به سر كشيده باشم

شايد تو يا كسي ديگر بتواند در ميان ازدحام خيابان به شعر به نقاشي و تا پكي به سيگار كه سيگار دود شود و تهي تا مني كه هنوز ياد نگرفته ام كه در كلاس پنجم هستم يا به صفحه اول اين طلسم و شب

مثل هر شب شروع مي شود

***

شروع برفي امشب

آغاز حادثه اي ديگر بود

حادثه ديشب

ريشه در خياباني ديگر داشت

لخت لخت بي هيچ پريزادي

راه به جنگلي مي رسيد كه نه جنگل بود نه بيابان نه حتي شوره زار

يا جزيره اي بر اقيانوس

***

مثل هميشه تا پا از خانه بيرون نهادم خيابان و سرزمين و جزيره اي و اقيانوسي پيش پايم شروع كرد به سبز شدن

دوباره برگشتم تا خيابان كهكشان بشود و به آخر برسم و با حضور صداي تو به بيرون افتادم

***

زلزله آغاز شد

الهه عشق

پيش از آنكه نمك شود

آواز خواند برايمان

آوازش رنگ خدائي شد دست نيافتني و ما همه حتي تمام دوستانم _ترا نمي گويم چون حضور نداشتي _كمر به بندگيش بستيم تا دوباره زلزله اي بسازد تا به خود بيايم و ببينم كه اين هم نه زلزله بود نه حتي طلسم ديوي كه فقط كودكي بود كنار خيابان ، به شيون نشسته تا طلسمش را و يا شايد طلسم ما را به هق هق گريه اي ، بعد به زمردي ، بعد به كليدي، براي باز كردن قصر جادو

بهمن 79

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *