براي شعرهاي ناسروده گم شده
به راهي رفته ام
براي خط خوردن
به بامي پريده ام
براي بال شكستن
شعري ناسروده دارم
براي گم كردن
به روزي آفتابي پا گذاشته ام
براي به ابر نشستن
روز شمار عمر من از تنهائي پر است
***
به زورقي نشسته ام
براي غرق شدن
به لبخندي اميد بسته ام
از چهره اي كه هميشه گريان است
براي همين است كه عشق را غليان نفرت مي دانم
براي همين است كه دندانه شين عشق را تيز مي كنم
و زباله دانم
از واژگان نفرت لبريز است
***
گم شده ام
مثل شعر عاشقانه اي كه از شبانگاه روز پيش
به دنبالش مي گردم
پا بر آسمان گذاشتم و گذشتم
گذشتنم آسان نبود
گذرگاهم آسمان نبود
مهرماه 78