با صميميت
با صميميت نزديك آمد
و كلاه از سر برداشت
و سلامي گفت
با صميميت دستش را پيش آورد
با صميميت
به سخن گفتن اندر شد
طرح فرداي بهتر را مي ديدم
در چشمانش
در رفتارش
در سخنش
_
با صميميت
دعوتش را پاسخ دادم
چشم هايم را بستم
و به رؤياهايم فرداها را مي ديدم
دست بدست هم
با او
نا بساماني ها را سامان مي بخشيديم
–
با صميمت
غوطه ور در رؤياهايم بودم كه
با صميميت حس كردم كه
تيزي دشنه ي او
بين دنده هاي شش و هفتم را
قلقلك مي داد
ارديبهشت 50