با خودم هستم ( شش )
كوله باري
از درد پر داري
درد عشق
درد نفرت
درد هزار درد
با تو نيستم
با خودم هستم
***
به راه خودت مي روي
با همان ضرباهنگ هميشگي
نه تندتر
نه كند
انگار در اين چند روزه هيچ چيز يا هيچ كس كم يا زياد نشده
يا انگار
هيچ كسي را در اين چند ماهه گم نكرده اي
و از دست نداده اي ( * )
درست مثل خورشيد
كه هميشه بر مدار هميشگي
و تو هم هميشه بر مدار هميشگي ات
با تو نيستم
با خودم هستم
***
مي دانم كه باز با هزار سختي از هزار پلكان
فراز شدي
تا ببيني كه هيچ نيست
نه پرنده اي بر آسمان
نه آسماني پشت بال پرنده
فقط خدا مانده
هاي با تو هستم
و هيچي كه پشت هيچ و پوچ گره خورده در پوچي بود
كابوسي هم حتي نبود
و وقتي به رؤيايت دل مي بستي
رؤيايت دهليزي شد
سرشار از خلأ
با تو نيستم
با خودم هستم
***
امشب نه
هر شب
وقتي براي خواب به بستر مي رفتي
بشوق ديدن خوابي نه مثل هر شب
خوابت پريده بود
چنگ به خوابي ديگر مي زدي
شبي ديگر
فرشته اي ديگر
رؤيائي ديگر
تا
رؤيا
پلكاني بسوي پائين شود
با هزار پله
و مي ديدمت
– خودم را مي گويم –
ايستاده بودي به پاگرد پلكان و مرا با انگشت نشانه مي رفتي كه:
هاي…..
با تو نيستم
با خودم هستم
***
مثل اينكه شب سر تمام شدن ندارد
لااقل
بگير بخواب تا رؤياي هرگز بدست نيامده ات را
بخواب ببيني
يا
تو بجاي من بگو چقدر سفيد سفيد سفيدند
درست مثل پلكاني بي انتها كه به پائين مي رود
و تالارهاي تو در تو كه تمامي ندارند
با تو نيستم
با خودم هستم
آذرماه 79
* ) اشاره به فقدان احمد شاملو و هوشنگ گلشیری