بامدادي 1
برای احمد شاملو
براي يافتن آزادي
قله مرگ
هزار بار راه عبورش شد
خسته از تلاش
زخم خورده از جست و جو
بيزار از معيارهاي ميان تهي
بي توجه به طلائي زرد
كه از مس قرمز وجودش
شكل گرفته بود
پشت پا به دنيا زد
كاشفي از كاشفان فروتن شوكران شد
و براي پروازي آخرين
بر رفيع ترين قله نشست
و به اسطوره ها پيوست
قله رفيع مرگ را
انتخاب كرد
تا رها شود از جست و جوي آزادي
ميان واژه ها
و آزاد شد
گزافه نيست
كه تا تاريخ هست
بهار
و خورشيد
بامداد هم هست