جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

چشم و پنجره و دست

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

براي پسرم نيما

 

در انتظار ديدن چشمانت

كه آفتاب را

به رنگ ميشي درآورده اند

چه قدر پشت پنجره ماندم

***

به آسمان نگاه كردي

_به آسمان كه ابر داشت_

و آسمان به رنگ چشم هاي تو شد

وقتي كه ابر ببارد _مي دانم_

قطره هاي باران

مانند چشم هاي تو رنگينند

***

به من نگاه كردي

به پرده ها نگاه كردي

به تخت خواب، ميز، آينه _حتي_

به شاخه هاي گل قرمز و سفيد

و خانه يكسر به رنگ چشمانت شد

در چشم هاي تو

_اما_ هنوز

من و گياه و آينه و آسمان

جائي نيافته ايم

***

نگاه تو چه نرم و سبكبال است

من، ديدن تمام پنجره هاي نديده را

به چشم هاي تو مي سپرم

و باز كردن تمام پنجره هائي

كه باز بايدشان مي كردم

به دست هاي كوچك تو

پائيز 54

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *