با خورشيد و رنج
براي سبز شدن دوباره خورشيد
ساقه زرد پنجره را
از غروب تا سپيده
پرسه زدم
فراموش كرده بودم
“ستاره” سحري را
كه چشمك زن مي گفت:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
نمي شود به نگاه تو دست زد
نمي شود نگاهت را
پشت ديوار خاطره
تنها گذاشت
نمي شود به شب آبي گفت:
آسماني امشب
از هميشه آبي تر است
ستاره
از هميشه درخشنده تر
خاطره خورشيد
از هميشه طلائي تر
در متن سرمه اي آسمان
“پروانه” گرد فراموشي
از بال مي تكاند
يعني:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
شب از ندانستن نيرو مي گيرد
انتظار حادثه
از وقوع حادثه
سنگين تر است
دست هاي من از گلوي پرنده
رنگين تر
“پرنده”
پيش از آنكه به خاك بسپارمش
چهچهه مي زد:
” براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
به انتظار
نمي شود نشست
بي انتظار
نمي گذرد شب
شب را به نيلوفري
نمي شود آلود
خورشيد را نمي شود
كنار خيابان سرد شب
تنها گذاشت
با عطوفت
نمي شود از كنار شب بي عاطفه گذشت
دلم شكسته
از بس كنار پنجره بي خورشيد
ساكت و تنها نشسته
“پنجره” اما مي نالد هنوز:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
براي رسيدن به گوشه امني
تمام ستاره ها را ورق زدم
بگو تا كجا ادامه دارد شب
تا طلوع كدامين سپيده
فانوس كوچكم
كه شيشه اش شكسته
قافله دار سفر به كدام كهكشان خاموش است
فال قهوه ام بد آمده
پله به آخر رسيده
براي به آخر رسيدن و بر شدن از پله
راه درازي را پيموده ام
به قصد اينكه:
“شعله” كوچك فانوسم
روبروي كهكشان برويد و بگويد:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
چرا نمي شود از نردبان خواهش بالا رفت
براي بر شدن از محيط دايره خورشيد
تا سطح دايره خورشيد را
به رنگ محبت
پوشش دهم
و دايره پيرامونم را
به رنگ ندانستن
وقتي كه
پشت سكوت آن سوي پنجره
“كولي” مي خواند:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
گنجشك كوچكم را
كه بالش شكسته
كسي كنار پنجره دفن نمي كند
فريادم را
همراهي نيست
حضور درد از فرياد ستاره
فروزان تر است
چلچراغ را روشن كن
به قصد فراموش كردن خورشيد
شعله شمع را صدا بزن
به نيت خاموش كردن خورشيد
به بالا نگاه كن و به “خورشيد” هزار پاره شده
كه فرياد مي زند:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
***
پشت خاطره خاكستري ست
پشت خاكستر
هزار شعله رقصان
اي كاش شعله خورشيدي باشم
به ساقه زردت
يا حضور “ماه” ي
كه بال مي زند
براي پر كشيدن تا پشت تپه براي خوابيدن
تا خورشيد
تا بگويم:
“براي اينكه برنجم
هنوز رنجي هست”
آذرماه 72