جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

بي خويشتن خويش

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 12, 2016

به خويش گفتم بيش مگو

غنچه اي كه چين پيشانيم را دوست ندارد

سرگرم شكفتن است

***

به خويش گفتم از خويش مگو

از گل بگو كه رايحه اش

خويش را به بي خويشي كشانده است

***

به خويش گفتم

نوشدارو نيستي اگر

از نيش مگو

خنجر دردي هزار ساله تشنه

لب به چشمه قلبم گذاشته

***

به خويش گفتم از كيش مگو

فراموشم شده از كدام تبارم

فراموشم شده راه از بيراهه

23

گسيخته پندارم

***

به خويش گفتم

هيچ مباش

هيچ مگو

تنها پرواز شاخه گلي شو

به مطلع خورشيد

آذرماه 70

 

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *