جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

بعد چهارم ، در جهان سوم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

– برای مرتضی برخورداری – … دانش بشر از بعد چهارم جلو می زند سرنوشت جهان سوم اما چنین رقم خورده : « شادی از گریستن …. رنج دیروز را دستمایه ی رنج فردا کردن …. گریستن در شادی » *** صفحات سفید تاریخ از خودکامه هایی که می آیند و می روند سیاه شده داستانها هم نوشته اند از غارتگرانی که نفس کشیدن را حتی به یغما برده اند ….. برای مردم بی خبر هم چکامه ها نوشته شده مردمی که برای گدایی آنچه که از دست داده اند دست بسوی خدا دراز می کنند ساعتها به سجده فرو می روند در مقابل همان خدا که نشان داده ، دوستشان ندارد *** یعد چهارمی برای مردم جهان سوم نیست زندگی در این جهان دوری باطل است توان گریز از آن همت می خواهد *** البته اگر باور کنیم هر جرقه ی کوچکی می تواند آفتابی شود یله دادن در یرابر « ندانستن » را رها کنیم و خود را بخواب زدن برای رسیدن به تصوری بیهوده – رسیدن به رویای بُعدی دیگر ، که کسی هنوز آنرا ندیده است – *** دوباره به تکرار می نشینم : هر جرقه می تواند آفتابی باشد ابر ندانستن اگر بگذارد...

مطلب کامل

قدمی برای عشق

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

– تقدیم به مهرداد ناظمی گرامی ، به بهانه زاد روزش ( 26 مهر ) – در نظر گاهم… مورچه کوچکترین است خدا بزرگترین *** نه خدا نه مورچه خط قرمزی نیافریده اند خطوط قرمز را خودکامگان بر صفحه کوچک زیستنمان خط کشی می کنند *** مورچه ها جشن تولد ندارند خدا نیز هم میان تولد و مرگ فاصله کوتاهی است تا قدمی برای عشق برداری *** اگر عشق تنفس کوتاهی میان بودن و نبودن است بگذار در رگهایم مثل رودخانه ای جاری شود *** گهواره برای آرام کردن کودک است گاهواره برای میانسالی که گاهنامه زندگیت را مرور کنی که دریابی سرشار از عشق بوده یا تفرت *** در نظر گاهم مورچه کوچکترین است خدا بزرگترین *** از جنگی که درد و دود و دروغ به جا می گذارد خسته ام در آرزوی بودن مورچه ای هستم که بار سنگین کوچکی در پشتش دارد می رود و نمی ایستد و هیچگاه جشن تولد نداشته است …. در آرزوی بودن پروانه ای هستم که صبحدم به دنیا می آید و شب پیش از شنیدن اخبار فاجعه وار می میرد *** نمی خواستم ملولت کنم بغض را از لبت بردار و کینه از اهریمن را به جای امنی بگذار کمی بخند وقتی می خندی خنده ات جویباری زلال می شود وقتی که گریه می کنی سیلی که به زندگیم سیلی می زند … با تو نیستم با خودم هستم 24/7/91 ، همزمان با زاد روز...

مطلب کامل

بازی با واژه ها – 2

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

((( گاهی که هوا ابری است ))) چقدر سکوت سخن دارد… هنگامی که آسمان ابری است *** انار و سیب یکی نیستند انار شکستنی سیب پوست کندنی اگر آسمان ابری نبود خورشید را اناری می کردم یا سیبی *** آسمان ابری است اگر بجای من به بارش آغازد کمی آسوده می شوم *** لبخندت آفتاب است اندوهت ابر باغهای هفتگانه آویزان بابل را دیشب به خواب می دیدم *** اگر آسمان ابری نباشد بجای ماه خورشید را دو نیمه می کنم خنجر عشقی راستین اگر به دست داشته باشم *** ابر اگر نباشد تمام ستاره ها را اگر میان دستم بگذاری روی کوچکترین ستاره می رقصم *** ابر تمام می شود آسمان آبی اما مانند عشق پابرجاست...

مطلب کامل

گوسفندها ، عیدتان مبارک

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

برای اینکه بخوابم گوسفند ها را نمی توانم بشمارم همه را سر بریده اند … *** با دانه دانه ی دردههایم ستاره می سازم تا بر آسمان تاریک شبم بیاویزم تا بخوابم مگر خواب ستاره ها را ببینم *** تردیدهایم را هم بالشی می کنم شاید حقیقتی بخوابم بیاید *** دیروز گله ی گوسفندان را به چرا بردند که فربه شوند امروز هم به قربانگاه عید سعید قربان است *** گوسفندی دیگر نبست شعرم را به بال پرنده ای می آویزم ….. پرنده را دانه ندهید بالهایش را هم قیچی نکنید 5-...

مطلب کامل

برای پروانه ها و مورچه ها

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

« یک » چقدر فرصت زیستن کم است چقدر مجال درد کشیدن از دستهای بد اندیشان زیاد چقدر زود عوض می شوند موجوات فسیل شده ای که به بازی پلیدی نشسته اند چقدر و چندبار بگویم دستهایم را نبندید تا خودم طناب دار را به گلویم بفشارم *** « دو » خاطراتم از شب انباشته تر می شود جیب کاسبکاران و دروغگویان هم از حقارت لبریز تر *** آتشی ست یا آشتی یا عطشی یا پرنده ای بنام عشق که پرهایش را کنده اند *** چقدر فرصت دارم برای بیان آخرین کلام که بر صفحه انشای کودکی که آخر صف ایستاده است « سه » چقدر فرصت طلبم ، چقدر خود خواهم من – فرصت طلبی در برابر اندیشه ای – فرصتی برای گریختن ، که به جرم عشق در تعقیبش هستند – فرصت طلبی برای حذف فاسله ها – میان « ص » و « س » – یا تقابل و آسمان و زمین *** چقدر فرصت طلب هستم ؟ هنوز به دتبال فرصت کوتاهی هستم تا بگویم: هنوز به کیمیای دوست داشتن «پروانه ها و مورچه ها » دلخوشم « چهار » از بیان این حدیث های تاریک خسته ام که کهکشان های نیمه روشن هم آن را به خنده نشسته اند مگر گردش گیج روزها و شبان شادمانی آنان را به سرگیجه ای مبدل کند *** چقدر فرست از دستم رفت تا بر این باور بنشینم : که زمین پوسته گردویی است پیرامون هیچ « پنج » انگشت کوچکم لای در نیمه باز و باریک این شب تاریک مانده است فقط برای چند ثانیه در را باز کن تا انگشتم کمی نفس بکشد   7-8-91...

مطلب کامل

نازنین

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

– برای غلامرضا محمد پور – نازنین ،… روزگار غریبی است گورکنان غنی تر می شوند مردم فقیر تر *** نازنین ، دستهایم از زخم عشق پر است درونم از درد سنگین *** نازنین ، نه پرگارها و نه پرکارها مرکز زمین خدا را موریانه ها رقم می زنند *** نازنین ، سوگوار دوستان رفته ام ( * ) بجای اینکه رنگی باشم سیاه و سفبد می تپم *** نازنین ، دلی بی درد نیست کتابی بی نوشته بیش از این نمی گویم و نمی رنجانمت ( به یاد دوست و همشهری نازنینم غلامرضا محمد پور، که امروز خبر رفتنش را شنیدم )...

مطلب کامل