جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

به عادت ، عادت کرده ایم

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

گردنم از مو نازک تر می شود اگر فقط یک کلام بگویی :… « دوستت دارم » *** آینه ها امشب انعکاس سیاهی هستند پنجره ها باز پلک ها بسته گزمه ها پشت دیوار خانه ها نشسته *** خاطره هایم را نقشهای پیچ خورده قالی آشفته می کنند …. گویی سر کسی ست که بر دار است یا جای گلوله ای به گلوگاهی شاید هم تفنگی نشانه رفته به پاکی و کودکی که می گرید *** ساده زیستم ساده نمی نویسم کلافی سر در گم تا سیاره ای شوم در کهکشانی که تو بیرون از آن هستی *** به هفت سالگی عادت کرده ام و به یاد آوردن درخت سیب کوچکی در خانه ی حقیرمان که بیشترین شکوفه ها را داد ….. به وحشت عادت کرده ایم به سرما عادت کرده ایم « به خشونت و بدی عادت کرده ایم ناگوارتر آنکه به عادت ، عادت کرده ایم » *** باران اگر ببارد لکه های کوچکی روی شیشه به جا می گذارد هر لکه پیکر آدمی ست به سر زمینی دیگر که نمازگزاران بی نماز به چاله می اندازند …. پس بیا برای یافتن تصویر انسان های له شده بجای دیدن تقش های قالی به تماشای پنجره پنجره بنشینیم *** نه قالی نه پنجره نه زلزله ای که جهنم آفرید همه را به فراموشی بسپار دست به دستم بده و بذر عشق بیاور شاید جوانه ای بروید و به بار بیاید 6-6-91  ...

مطلب کامل

شاعر امروز

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

مثل شاملوی 60 سال پیش… شعر نمی گوید لباس نو نمی پوشد ( * ) ( اشاره به شعر : « شعری که زندگی ست» : از احمد شاملو ) به فکر نان شبش هم نیست – وجوه واریزی مبلغ رایانه در حسابش – موجودیش را متورم کرده – و از اینهمه چاقی و شادی – به وحشت نشسته است – هنوز کسی را پیدا نکرده – به او بگوید – چگونه می شود اینهمه شادی و خوشبختی را – کمی کوچکتر کند ؟ – با کسی نمی گویم – فقط با خودم هستم *** شاعر امروز به جای لباس نو بازمانده های قلب له شده اش را به پشت قامت خسته بسته و روبروی درهای بسته نشسته *** شاعر امروز نه ، شاعر آوار خوردۀ چند روز پیش فقط برای مخاطبش می سراید اگر مخاطبی زیر آوارهای زلزله هنوز زنده مانده باشد *** شاعر امروز خمیده است و ایستاده روبروی گلوله های از پیش آماده برابر تفنگ های سربازانی که تازه به مشق کشتن نشسته اند بر جنازه ی همیشه زنده دیگر اندیشان *** شاعر امروز لباسهایش را با دردهای سی ساله اطو می کند و پنجره ها را از ترس هجوم باد پاییزی می بندد *** شاعر امروز از بلندای آسمانخراشها بلند تر است از زخم کوچکی به دستهای تو کوچکتر و وسوسه ای غیر عشق ندارد *** شاعر امروز دفترش را هم می بندد مخاطبانش را هم و در میان این همه نامرادی و نا مردمی خودش را پشت و رو می کند اگر به ریاضی علاقه اشته باشد و درس هندسه چهار خط را در چهارگوشه کاغذ می کشد که چارپایه ای شود و دایره ای بر آسمان آبی که ریسمانی ندارد طناب دار را بر گلوی بیگناهان همیشه بیاد آر *** شاعر امروز می شوم اگر به طلوع سپیده دم امیدم دهی کاش آسمان سیاهم به سفیدی سپیده دم تو باشد *** سلامم را به ستاره ها آنسوی دریاها بگو نکند ما را برای همیشه فراموش کرده اند 8-6-91...

مطلب کامل

سیاه ، خاکستری ، سفید

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

روزنامه ها از شب می نویسند شب نامه ها از روز حقیقت خورشید… پشت ابرهای خاکستری پنهان است *** سیاهی و سفیدی در تقابل هستند به رسمی دیرینه امروز لباس سیاه به تن می کنم فردا …. …. برای بخاطر سپردن ترتیب رنگها به بالا نگاه کن 13-...

مطلب کامل

این است زندگی

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

مثل دانه ی گندمی می شود که راه می رود و تو را مثل مورچه… به دنبال می کشد اسمش را تو زندگی بگذار مثل درختی کهنسال می شوی که از درون تو را می خورد مثل موریانه اسمش را نو زندگی بگذار مثل آب از تابش آفتاب عدالتی دروغین تبخیر می شوی و رویای آخرین شب زیستنت صفحات تاریخ را زینت می بخشد اسمش را تو زندگی بگذار 18-6-91...

مطلب کامل

بازماندگان زلزله از یادمان نروند

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

– یک – از سرما می لرزم و خواهم مرد… بجای دوست داشتنم پتوی کهنه ای نثارم کنید – دو – همه چیز ناپدید شده نه آبی برای فرونشاندن عطش نه آتشی برای گرم شدن در سرمای زمهریر زمستانی که در راه است نان و آب و آتش را از دستهای غبار گرفته ام به یغما برد ه اند حتی دستهای مهربان تو را هم   – سه – یک امشبی را از پس یک ماه التهاب آرام تر بخواب بخودت شب بخیر بگو و بالش خاطره هایت را از خاکستر چهارصد جسد پر کن و زیر سرت بگذار   – چهار – تمام خشت و خاک این دیار را برای یافتنت با چنگ و دندان گشتم باور کن که سرما امسال زودتر از همیشه آمده آغوش گرمت کجاست مادر ؟ – پنج – به گوشه امنی بنشین و به گریه کودکان بیرون دایره محبت افتاده بخند فراموش کن خودت را و مرا اگر کلامم را هنوز درک نمی کنی کرکره گوشت را برای همیشه پایین بکش   – شش – بیایید دیگر بار دست به دست یکدیگر دهیم برای کمک به کودکان بی گناه مادران محنت دیده خواهران هنوز به سوگ نشسته پدرن و برادران خاموش با بغضی در گلو و پیش از آنکه آرزوی مرگ کنیم – برای خودمان که زجر می کشیم – – برای دیگرانی که زجرمان می دهند – برای بازماندگان زلزله دست بر دعا ، نه به یاری شان بشتابیم   – هفت – سوم و هفتم و چهلم مرده ها تمام شد شمارش معکوس با طلوع سرما تازه برای زنده های بازمانده شروع شده بی خانه بی غذا بی محبت دستی نوازشگر مگر چقدر مهلت باقی است ؟ چهل روز یک هفته یا سه روز ؟...

مطلب کامل