منظومه ی از “ش” تا “ب” < قسمت اول >
( از دفترهای قدیمی ) سخنی باید گفت این شنیدستم در کوچه ی ترس سخنی باید گفتن و سکوت را شکستن باید می توانم شاید بهتر آنست که از روز سخن گویم – در رویایش ای دریغا که شب است اکنون و نشانی از روز نیست پیدا این مهم نیست من از ایمان از عشق سخن خواهم گفت آوخ ، این نیز بدان سان *** شب محیطی است غم آور شب رفیقی است برادر …. کش دوستش داری – شب را می گویم – به سویش می آئی می پذیرد او نیز ترا می دانم اما می چکاند در خونت قطره قطره سم ترس مثل عقرب شب و تاریکی هول آور و سنگین است بی گمان مصلحت این است *** آمدم سویش من نیز آمدم ، با چه خیالی در دل و چه سودائی در سر …… شب برای روز این شعر سپید آگین ترجیع غم انگیزی است ای که می پرسی – بی آنکه بپرسی – ” شب چیست ؟ ” ای که در ظلمت جهلی دیریست کیستی ؟ کیست که می پرسد : ” شب چیست ؟ ” جز تو ، ای سایه کسی اینجا نیست توئی ، ای سایه ی من ؟ توئی ای هم قدم و همره دون پایه ی من ؟ که در این ظلمت ممتد که در این بحر سیاهی مغروقی بگذریم هر که هستی باش هر چه خواهی گو شب جاده ای طولامی است که ما می پیمائیمش – من و تو – اجبارا” تکرارا” هر شب با سواری ی خواب یا مهتاب …. نگهم خشکید از بس که شدم خیره به راه و نیامد خوابم در چشمان و نتابیدم بر هره ی پلکان مهتاب حالیا این مسافر که منم با کدامین حیله این ره طولانی را پیماید که نه خوابش آید در چشمان و نه مهتاب تواند تابیدن از پس اینهمه دیوار بلند یا که شاید ابری هست هوا در واقع مهتابی نیست *** سخنی باید گفت ……. ادامه...
مطلب کامل